پسرکی گوشه ی دیوار نشسته بود واز گرسنگی اشک می ریخت!
مردی که یک قرص نان دردست داشت او را دید ودلش به حال او سوخت آمد وکنار کودک نشست وشروع کرد به گریه کردن... کودک نگاهی به او کرد وگفت :
من از گرسنگی گریه میکنم تو دیگر چرا گریه می کنی؟!
مرد گفت :منم به حال تو گریه می کنم . پسرک گفت :به جای گریه کردن تکه ای از این نان بده تاسیر شوم!
مرد نگاهی کرد وگفت :هرچه بخواهی برایت گریه می کنم ولی از این نان نمی دهم ..!
حال و روز امروز من است .......
که به حسین (ع) می گویم : "هرچه بخواهی برایت گریه می کنم وبه سر وسینه میزنم اما از من نخواه گناه نکنم و از من نخواه به واجبات عمل کنم "
"اللهم الرزقنا شفاعهة الحسیــــن (ع)"
چرا نظر منو تایید نکردی ؟
راجع به سفرت منو در جریان خبر قطعی بذار
سلام
باشه ولی صبر کن!
خیلی زیبا و تاثیر گذار بود، کاش از خواب غفلت بیدار بشیم
ممنون☺
کاش....
امروز پنج شنبه ست ...
نمیخوای با خانواده قهر کنی !؟
چه حکایت عجیبی است ...
اومدم باهات شوخی کنم ، دیگه نمیتونم ...